ستایش جونستایش جون، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

ستایش و نیایش دو پرنسس دوست داشتنی

باز هم شب شد و من منتظرم

ستایش عزیزم امروز همه به دیدنت اومدن همه دوستت دارن.امروز خیلی درد کشیدی و من دیگه نمیتونستم دلداریت بدم .در خلوت میگریستم و بعد می اومدم پیشت تا دلداریت بدم اما دوباره گلویم میگرفت و ... چند شب پیش بهم عقرب زد و تو راه بیمارستان که میرفتیم دردی متوجه نمیشدم همش خوشحال بودم که به خودم زده اما حالا چیکار کنم عزیزم.امروز دکتر قنواتی متخصص ارتوپد برای فردا ساعت هفت و نیم صبح نوبت عمل داد.او گفت که باید پلاتین تا یک ماه تو دستت باشه و بعدش دوباره بیرونش بیاره.عزیزم تا صبح بیدار مینشینم و برایت دعا میکنم.دعا میکنم تا خدای مهربان درد همه رو خوب کنه و دختر کوچلوی من رو هم شفا بده.آمین. ...
28 ارديبهشت 1393

شبی فراموش نشدنی

ساعت یازده شب پشت سد وای عزیزم ستایش جان چی شد چی بود که اتفاق افتاد.تو الان خوابیدی و من برایت دعا میکنم.اونقدر به قول خودت بپر بپر دوست داشتی که دو بلیط گرفتی و بعدش خیلی خسته شدی و اومدی پای سفره شام که دوستت رو دیدی و گفتی میخوام برم قلعه بادی .گفتم نرو عزیزم که خسته ای اما... وای بر سرم که برگشتی و گریه میکردی و دست چپت در دست راستت بود .از طرز گریه ات فهمیدم که دستت شکسته ولی باهات شوخی میکردن که داره بهانه میگیره بغض گلویم رو گرفته بود و فقط یه مادر میفهمه من چی کشیدم تا به بیمارستان رسیدم.عکس گرفتن و دکتر گفت آرنجش شکسته و شکستگی ش خیلی بد جوره و باید تا فردا منتظر بمونه تا عمل شه.فدای چشمان زیبا و گریه های معصومانه ات شوم تو آنقد...
27 ارديبهشت 1393
1